( 436)ما ندانستیم ما را عفو کن |
|
بس پراکنده که رفت از ما سخن |
( 437)ما که کورانه عصاها میزنیم |
|
لاجرم قندیلها را بشکنیم |
( 438)ما چو کران ناشنیده یک خطاب |
|
هرزه گویان از قیاس خود جواب |
( 439)ما ز موسی پند نگرفتیم کو |
|
گشت از انکار خضری زرد رو |
( 440)با چنان چشمی که بالا میشتافت |
|
نور چشمش آسمان را میشکافت |
( 441)کرده با چشمت تعصّب موسیا! |
|
از حماقت چشم موش آسیا |
( 442)شیخ فرمود آن همه گفتار و قال |
|
من بحل کردم شما را آن حلال |
( 443)سر این آن بود کز حق خواستم |
|
لاجرم بنمود راه راستم |
( 444)گفت آن دینار اگر چه اندک است |
|
لیک موقوف غریو کودک است |
( 445)تا نگرید کودک حلوا فروش |
|
بحر رحمت در نمیآید به جوش |
( 446)ای برادر طفل طفل چشم تست |
|
کام خود موقوف زاری دان درست |
( 447)گر همیخواهی که آن خلعت رسد |
|
پس بگریان طفل دیده بر جسد |
پراکنده سخن: گفتار بىهوده، پرت و پلا.
قِندیل شکستن: قندیل چیزى بود که در آن چراغ مىنهادند و مىافروختند و معمولاً قندیل را به سقف آویزان مىکردند. کور براى یافتن راه عصا را به این سو و آن سو مىگرداند و بود که به قندیل یا به آوندى گرانبها خورد و آن را بشکند. آنان که ندانسته و به گمان خواهند به حقیقت برسند بسا که مرتکب لغزشها شوند.
ما ز موسی پند نگرفتیم: اشاره است به داستان ملاقات موسى (ع) با مردى که از سوى خدا علمى آموخته بود. موسى با او همراه شد. مرد کارهایى کرد و موسى بر او عیب مىگرفت و سرانجام سِرِّ آن کارها بر وى معلوم گردید. [1]
زرد رو: شرمگین، خجل.
بالا شتافتن: کنایه از آسمانها را دیدن، سرّ کارها را نگریستن، دیدى فراخ داشتن.
تَعَصُّب: مخالفت، دشمنى.
موش آسیا: کوردلانى که با موسى (ع) به مقابلت بر مىخیزند، مقهور او خواهند شد.
از حق خواستم: از حاضران درخواست نکردم، از خدا خواستم تا گشایش دهد.
طفل چشم: إنسانُ العَین، مردمک.
کام: مقصود، مطلوب.
طفل دیده بر جسد گریستن: کنایه از روان شدن اشک.
( 436) ما را ببخش که نفهمیده سخنان ناشایسته گفتیم. ( 437) ما که چون کوران عصا زنان راه مىرویم ناچار ندیده قندیلها را مىشکنیم. ( 438) چون کرهایى هستیم که نشنیده بخیال خود جوابهاى بىربط مىدهیم. ( 439) ما از کار حضرت موسى پند نگرفتیم که بر اثر انکار حضرت خضر خجلت زده شد. ( 440) با اینکه او چشم بینایى داشت که اگر متوجه آسمان مىکرد آسمان مىشکافت و ما وراى آن را مىدی. ( 441) اى موسى چشمهایى احمقانه با چشم تو دعوى همسرى مىکنند که چون چشم موش آسیا هستند . ( 442) شیخ فرمود گفته شما را نشنیده گرفته و بخشیدم . ( 443) سر این کار آن بود که من از خداى تعالى خواستم و او مرا راهنمایى کرد که طفل را به گریه اندازم . ( 444) فرمود اگر چه این نیم دینار چیز قابلى نیست ولى رسیدن آن موقوف بگریه کودک است . ( 445) تا کودک حلوا فروش نگرید دریاى بخشش بجوش نخواهد آمد . ( 446) برادر عزیزم آن طفل طفل چشم تو است رسیدن بمقصود در اولین مرحله گریه و زارى است . ( 447) اگر مىخواهى خلعت سعادت بپوشى طفل دیده خود را بر جسم خود بگردان.
چکیده منظور مولانا از این داستان آن است که اولیاى خدا را حالتها و مکاشفه هاست که مردم عادى را قدرت فهم آن نیست. در آن حالتها بسا که سخنها گویند یا کارها کنند که بر حسب میزانهاى ظاهرى مخالف عرف، و گاه در دیده بعضى مخالف شرع است و بود که ناآگاهان بر آنان خرده گیرند. چنان که موسى (ع) بر همراه خود خرده گرفت و سرانجام معلوم شد که آن چه آن همراه کرده صواب بوده است. نیز تذکر این معنى که «براى درخواست از خدا، باید چشمى گریان و دلى لرزان داشت.» چنان که در قرآن کریم است: «اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً: پروردگار خود را با زارى و نهانى بخوانید.»[2]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |